با همسرت حرف بزن
تا چشمش به گل روی اُپن افتاد، لب و لوچهاش آویزان شد و گفت:” شوهر من اصلا برام گل نمیگیره”
خندیدم و گفتم:” نخریدن گل بهتر از اینه که مثل من دسته گل عقدت رو برادر شوهرت انتخاب کنه”
این را که شنید پقی زد زیر خنده.
فنجان چایش را مقابلش گذاشتم و شروع کردم برایش از زمانی که 12 ساعت در روز کار میکردم حرف زدم.
ژست مشاوران مرکز روانشناسی را گرفتم و با مهربانی گفتم:” وقتی شب ساعت 1 میرسیدم خونه فقط چند لقمه شام میخوردم و بدون اختیار پخش زمین میشدم خوابم میبرد؛ صبحش هم راس ساعت 9ونیم بیدار میشدم و به سرکار میرفتم.”
اصلا نه رنگ و روی خوشی را میدیدم و نه تاریخ روز و ماه را به یاد میآوردم. فقط سر ماه با پیامک واریزی حقوق متوجه میشدم که اول ماه است.
در اینمدت نه از عواطف زنانهام خبری بود و نه از خندههای دلبرانه و لباسهای شاد و رنگی…
بهخاطر فشار کار و حساب و کتاب زندگی، مثل یک مترسک بیرنگ و رو شده بودم.
آخرین قلپ چایش را که خورد خیرهخیره نگاهش کردم و گفتم:” کار کردن خیلی سخته، مخصوصا اگه مستاجر باشی و خانواده داشته باشی.
پول حلال در آوردن از همه چی سخت تره.
آدم از خستگی گاهی خودش رو فراموش میکنه، چه برسه به علایق همسرش.
چون اولویتهاش رو گذاشته روی خوراک،پوشاک،هزینه آب و برق و …
اون اگر از خستگی و یا هزار تا دلیل دیگه یادش رفته، تو یادش بیار.
شوهرت فالگیر نیست که کف خونی کنه و بدونه تو چی دوست داری.
پس خودت رو با این همه افکار منفی و کلیپهای ساختگی اینستا خسته نکن…
با همسرت حرف بزن…
#به_قلم_خودم
#تولیدی