تنها گریه کن
01 آبان 1401
تا جایی که به خاطر دارم نزدیک یک سال و نیم بود که دستم به ورقههای نازک کتاب نخورده بود. خیلی مشتاق بودم که هرچه زودتر به خانه بروم و هدیه ی خواهرم را زودتر بخوانم. بسم الله گفتم و از مقدمه شروع کردم. از همان ابتدا گویی سمبادهای نَرم نرمَک روحم را… بیشتر »
نظر دهید »
انگشتر قلبی از جنس مثلثی
24 شهریور 1401
بعضی وقتا نمیشه از گریه کردن فرار کرد.نمیدونی چته. اما حس میکنی یه بغضی تهگلوت رو گرفته و ول نمیکنه. میگن اونایی کهگریه میکنن قوی هستن. نمیدونم قویام یا نه اما اینو میدونم که هروقت بغضم بگیره ترجیحمیدم گریه کنم تا سبک بشم و روحم ارامشبگیره. ترجیح… بیشتر »