خاطرات نیلز قسمت سوم
21 آبان 1401
دیگه کارم رو برنامه پیش میرفت. تقریبا چند روزی بود نیلز میرفتم. روز سوم به خاطر حجم کاری بالا من تو دفتر حقوقی رنگ و روم پریده بود. اینو وقتی فهمیدم که همه بهم میگفتن چرا رنگ و رو نداری؟ مریضی؟ اما من خودم میدونستم چمه. چون به شدت فشار روحی سختی رو… بیشتر »
نظر دهید »
پیتزا نیلز
04 مهر 1401
یه روزایی اینجا برام بهترین مکان بود چون برام آرامش داشت. رسما شده بود همه چیزم.صبح تا شب کنار آدمایی بودم که نمیشناختمشون اما همکارم بودن و تمام روز در کنارشون بودم. چقدر تو این محیط یاد گرفتم و برای خودم یه زن قوی شدم. بعضی وقتا واقعا تحملم کم میشد… بیشتر »