مهمان سرزده
15 دی 1401
مادر زیر سماور را روشن کرد. دختر کوچکش بچه ها را با مهربانی صدا زد و آنها هم با خوشحالی دور وبرش را گرفتند. هرکدام یک گوشهای نشستند. مادر وخواهرش هم گوشهای از خانه روبهروی قبله نشستند و به دیوار تکیه دادند. دو تا سرفه کرد و برای اینکه مجلس به… بیشتر »
نظر دهید »
تا خدا هست و خدایی میکند مجتبی مشکلگشایی میکند
02 مهر 1401
روز پرکاری رو داشتیم. از صبح خستگی تو جونم مونده. الانم که چند ساعت همسر کمر درد شدید گرفته و تا الان داشتم ازشون مراقب می کردم. علی انقدر خسته بود ساعت ۸ رو مبل ولو شد و خوابش برد. فردا احتمالا باز کله صبح بیدار بشه و همه رو زابه راه کنه. شب شهادت… بیشتر »