نیلز برفی...
04 دی 1401
#به_قلم_خودم پشت صندوق نشسته بودم. از عصر که برف شروع به باریدن کرد، سالن هم شلوغ شد. همه بعد از مدتها از دیدن برف خوشحال شده بودند و با خانواده برای صرف شام به نیلز آمده بودند. من هم دل و دماغی نداشتم که به استراحت بروم. فقط تا محل استراحتم پیاده رفت… بیشتر »
نظر دهید »