روز اول مدرسه
02 مهر 1401
ساعت یه ربع هفت از خواب بیدار شدم. اما بچهها از وقتی ساعت هارو کشیدیم عقب خوابشون نامنظم شده. البته زینب از سر شوقش بلند میشه و علی رو بیدار میکنه. ساعت ۶ صبح با جیغ جیغاشون بیدار شدیم. هنوز سفره صبحانه رو آماده نکرده بودم که دیدم خامه شکلاتی برداشتن… بیشتر »
نظر دهید »
شیرینی دو سوته با بچه ها
22 شهریور 1401
دوستای زینب اومدن خونمون دارن بازی می کنند. من اجازه میدم که بچه ها با دوستاشون بازی کنن. چون میدونم خیلی لذت بخشه ادم با دوستاش وقت بگذرونه. من خودم وقتی بچه بودم دوستام همش میگفتن بیا خونمون بازی اما مادر اکثر مواقع نمیذاشت و من والا الانم دلیلش… بیشتر »