قسمت ۱۶ خاطرات تبلیغ
18 فروردین 1402
قسمت ۱۶ خاطرات تبلیغ وقتی که به خانه حسنعمو رسیدیم. صدای اشنایی شنیدم. وارد خانه که شدم دیدم جواد کنار اُلفت پسر حسنعمو نشسته و دارد پول میشمارد. مَشنننه به پشتی قدیمی تکیه داده بود و تا ما رادید با اشاره دست گفت:《 بویور قیزیم》 سید جلوتر از من به… بیشتر »
نظر دهید »
قسمت ۱۱ خاطرات تبلیغ
13 فروردین 1402
1️⃣1️⃣ قسمت 11 خاطرات تبلیغ واقعی خانهی حسنعمو تازه ساخت بود، اما برای اینکه بافت قدیمیاش را حفظ کرده باشد، هال و پذیرایی خانه نو بود و یک در به قسمت قدیمی خانه باز میشد. وارد خانه که شدیم زنحسنعمو مارا داخل اتاق قدیمیای برد که به طرفدیگر… بیشتر »
قسمت سوم خاطرات تبلیغ
06 فروردین 1402
3️⃣ قسمت سوم #خاطرات_تبلیغ صبح با چشمهای بادکرده بیدار شدم. تا چشمم به ساعت خورد دود از کلم بلند شد. سریع شال و کلاه کردم و دفتر و خودکارم را برداشتم تو این گیرودار هرچقدر دنبال کتاب آموزش زبان آذریم میگشتم انگار آب شده بود و رفته بود توی زمین.… بیشتر »
قسمت دوم خاطرات تبلیغ
04 فروردین 1402
2️⃣ قسمت دوم مصمم بودم تا این ۳۰ روز باقیمانده را از دست ندهم. گوشی تلفن را برداشتم و بعد از زیرو رو کردن شمارههای ذخیره شده توی ذهنم شمارهی منزل دایی بزرگهام را گرفتم. بعد از دوتا بوق صدای دورگهی داییام توی تلفن پیچید. شرشر عرق میریختم و… بیشتر »