آغوش ضریح
27 اسفند 1401
از زمانی که توی مهدیه نشستم و کتاب دعا را مقابلم گرفتم ندایی از درونم میگفت:” بعد از دعای ندبه برو امامزاده حسن” دعا که تمام شد نفهمیدم چطوری خودم را بین کوچهپسکوچهها به امامزاده رساندم. حالم مثل همیشه نبود. نیرویی مرا به سمت خودش… بیشتر »
1 نظر