تو تنها نیستی
جایی خوندم یکی از تنهایی نوشته بود، یاد قدیمای خودم افتادم. اما الان میفهمم که من اون سالها اشتباه محض میکردم. تنهایی واقعا یه مسئله پیچیده و جداگانس. بذارید یه جوره دیگه براتون تعریف کنم. شما اگه رفتی بیرون و موقع برگشت زنگ خونتون رو زدی و یکی در رو برات باز کرد یعنی تو تنها نیستی. اگه وقتی خسته و کوفته از بیرون برگشتی و شام و نهارت آماده بود یعنی تو تنها نیستی. اگه رفتی بیرون و یکی بهت زنگ زد یعنی تو تنها نیستی. اگه برای کسی از روزمرت گفتی تنها نیستی. اگه برای کسی غرغر کردی یعنی تو تنها نیستی. اگر شب تا صبح بیرون کار نمیکنی یعنی تو تنها نیستی. اگر صبح از خواب بیدار شدی و خواهر یا برادر و اقوامت بهت پیام دادن یعنی تو تنها نیستی. اگر رفتی بیرون و وقتی برگشتی بچههات دم در از سرو کولت بالا رفتن یعنی تو تنها نیستی. اگر از خواب بیدار شدی و کسی بود که بهش سلام بدی و باهاش صبحانه بخوری یعنی تو تنها نیستی. اگر با دست پُر برگشتی خونه یعنی تو تنها نیستی. اگه شب وقتی سرت رو میذاری رو بالشت وبه یکی شب بخیر گفتی یعنی تو تنها نیستی. اگه نماز صبح بلند شدی و کنارت کسای دیگه هم بودن که نماز بخونن یعنی تو تنها نیستی پس اگه یه درصد از اینایی که گفتمو داری پس تو تنها نیستی. تو فقط یه همدل و همدم نداری. یه کسی که بشینه باهاش حرف بزنی. تنها بودن یعنی بمونی تو یه چهاردیواری و اگه حتی مُردی هم بعد از یه هفته همه بفهمن. تنهایی یعنی اینکه مثل مرد عرق بریزی و کار کنی و باز آخر ماه کم بیاری. تنهایی یعنی شبا تا صبح از گریه ناله بزنی اما کسی نباشه بهت بگه بس کن چرا انقدر گریه میکنی؟ تنهایی یعنی اینکه مجبوری غرغرهای صاحب کارت رو گوش بدی. این رو بدون ما هیچ کدوم تنها نیستیم. تنهایی فقط مخصوص ذات خداس. ما فقط شاید کمتر اطرافمون رو دیدیم. کمتر از داشته هامون از خدا تشکر کردیم و یا شاید کمتر خدارو حس کردیم.
یه روزایی روی دیواری که به آشپز خونه میرسید و منطقه امن من و جایی که دوسش داشتم بود یه یادداشت نوشتم. “خدایا جز تو پناهی ندارم” خسته و کوفته وقتی از سرکار میرسیدم خونه اولین کاری که می کردم این بود میرفتم سمت دیوارو بغلش میکردم و سرم رو روی اون نوشته میذاشتم و از ته دل خدارو احساس میکردم. از اون روز دیگه منم احساس تنهایی نمیکردم. دیگه همه کسم خدا بود. حتی بعضی وقتا سرش غر هم میزدم. سرم رو میگرفتم بالا دستامو پرت میکردم به سمت آسمون و میگفتم خدا چیشد پس؟ کجایی پس؟ خدا همیشه گوش می داد و بعدش اون هالهی نور و امید رو کمکم نشونم میداد طوری که خودمم میگفتم خدایا دمت گرم دست مریزاد.
ما هیچ کدوم تنها نیستیم فقط کمی صبور نیستیم. همه شنیدیم که میگن گر صبر کنی زه غوره حلوا سازیم. تو اول امید رو تو قلبت روشن کن بعدش سر ریسمان رو بده به خدا خودش تورو هدایت میکنه. فقط توکل کن.
امام صادق هم یه حدیث دارند که میفرمایند:
عاقبت صبر و شکیبایی خیر است ، بنابراین صبر کند تا پیروز شوید.
(بحارالانوار، ج71، حدیث 96)
پس دوست عزیز من تو تنها نیستی. همهی ما پناهی جز خدا نداریم.
وبلاگ عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
دلت میاد نوکرت یه گوشه تنها بمونه؟
عصر جمعه ۲۹ مرداد ۱۴۰۰ و ۱۱ محرم ساعت ۷ همه کارهایم تمام شد…
تصورش را هم نمیکردم اینطور شود…
درست بعد از ۱ سال دوباره شروع کردم به نوشتن، اما حیف که دیگر این نوشتن رنگ و بویش با دیگر نوشته هایم فرق می کند…
یا حسین کمکم کن…
اقا دلت میاد که نوکرت یه گوشه تنها بمونه؟؟