قصه ننه علی
25 مرداد 1402
رفتم سمت پریز برق تا گوشیام را بردارم که ننهعلی صدایمزد. بیخیال گوشی شدم و به سمت قفسهی کتابها راهم را کج کردم.مدتها بود که منتظر بودم تا خود کتاب صدایم بزند.عقیده دارم تا نخواهند نمیتوانی سر از زندگیشان دربیاوری و لابهلای خاطراتشان نفس بکشی.کت… بیشتر »