قسمت دوم خاطرات تبلیغ
04 فروردین 1402
2️⃣ قسمت دوم مصمم بودم تا این ۳۰ روز باقیمانده را از دست ندهم. گوشی تلفن را برداشتم و بعد از زیرو رو کردن شمارههای ذخیره شده توی ذهنم شمارهی منزل دایی بزرگهام را گرفتم. بعد از دوتا بوق صدای دورگهی داییام توی تلفن پیچید. شرشر عرق میریختم و… بیشتر »
نظر دهید »