داستان اموزش احترام به والدین
21 فروردین 1396
#داستان_آموزش_احترام_به_والدین#پدرم می خواست برای #پدربزرگ کفش بخرد.مادرم اجازه داد که من هم همراه آن ها بروم. من و #پدرم، کفش هایمان را پوشیدیم و جلوی در ایستادیم. اما #پدربزرگ هنوز آماده نبود.گفتم: « #پدر! بیا برویم بیرون، #پدربزرگ خودش می آید.» #پدرم… بیشتر »
نظر دهید »