حسین جانم ... وقت خواب است و دلم پیش تو سرگردان است شب بخیر ... ای حَرَمَـت شرح پریشانی من ...
حسین جانم …
وقت خواب است و دلم پیش تو سرگردان است
شب بخیر … ای حَرَمَـت شرح پریشانی من …
شب همگی خوش…
#جشنواره_پیروزی_انقلاب رمز تداوم این انقلاب،عدالت محوری 《دولت》 های ماست
#جشنواره_پیروزی_انقلاب
رمز تداوم این انقلاب،عدالت محوری 《دولت》 های ماست
نه تاب تحمل زمستان دارم نه حوصله ی مرور باران دارم
نه تاب تحمل زمستان دارم
نه حوصله ی مرور باران دارم
از زنده و مرده ی خودم بیزارم
یک بغض به اندازه ی ایران دارم
دلتنگ کربلا
دست عشق از دامن دل دور باد! میتوان آیا به دل دستور داد؟
دست عشق از دامن دل
دور باد!
میتوان آیا به دل
دستور داد؟
بی تو این دیده کجا میل به دیدَن دارد..
بی تو
این دیده
کجا میل به دیدَن دارد…
#شهریار
توُ را نداشتن شجاعت می خواهد، ندارم...
توُ را نداشتن
شجاعت می خواهد،
ندارم…
#جشنواره_پیروزی_انقلاب منجلاب های رژیم فاسد پهلوی
#جشنواره_پیروزی_انقلاب
منجلاب های رژیم فاسد پهلوی
#جشنواره_پیروزی_انقلاب منجلاب های رژیم فاسد پهلوی
#جشنواره_پیروزی_انقلاب
#انقلابنامه_8
منجلاب های رژیم فاسد پهلوی
#جشنواره_پیروزی_انقلاب کتاب معارف انقلاب . pdf مروری بر بیانات رهبر معظّم انقلاب دربارهی انقلاب اسلامی
#جشنواره_پیروزی_انقلاب
کتاب معارف انقلاب . pdf
مروری بر بیانات رهبر معظّم انقلاب دربارهی انقلاب اسلامی
کتاب معارف انقلاب
چکیده :
دوازده پیام مدیریتی از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام:
دوازده پیام مدیریتی از حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام:
1- به جای ازدیاد کارها به تداوم صحیح آنها بیندیشید. «حکمت 270»
2- برای رسیدن به هدف ها و مقام های بلند، همّت بلند داشته باشید. «خطبه 211»
3- از تجارب و اندرزها پند بگیرید و از آنها بهره برداری کنید تا دچار نقص نشوید. «نامه 31، خطبه 175»
4- از شدت سختی نهراسید، زیرا هراس، شکننده تر از خود کار است و به گشایش امور امیدوار باشید. «حکمت 166 و 246»
5- اگر به انجام مسئولیتی گردن نهادید، به آن وفا کنید. «حکمت327»
6- هیچ وقت کارهای اهم را فدای امور مهم نکنید. «حکمت 271»
7- پیش از پذیرش هر کاری، به دانش آن مجهز شوید. «حکمت 439»
8- خویشتن را اصلاح کنید تا خداوند کارهای شما را اصلاح کند. «نهج البلاغه»
9- پست ها، امانت و وسیله خدمتگذاری اند، نه منبع بهره برداری. «خطبه 131»
10- پست ها میزان آزمایش شمایند، بکوشید تا سربلند بیرون آیید. «خطبه 33»
11- مشورت پذیر باشید، اگر مشورت نکنید، تباه می شوید. «نامه 69»
12- با زیردستان خود مانند پدری مهربان رفتارکنید.نامه
#وصال_یار مادرها
#وصال_یار
مادرها…
زخم های زیادی برای
نگفتن دارند
زخم هایی که از
چشمهایشان سر باز می کند…
#شب_بخیر
#جشنواره_پیروزی_انقلاب #قسمت_دوم... خاطره بانوی مبارز انقلاب اسلامی
#جشنواره_پیروزی_انقلاب
#قسمت_دوم…
خاطره بانوی مبارز انقلاب اسلامی
دست به کاری کثیف و غیرانسانی و خباثت آمیز زدند؛ دختر دومم را که به تازگی به عقد جوانی درآمده بود دستگیر و به کمیته نزد من آوردند. آنها فکر می کردند با چنین اقدامی و ایجاد فشار روحی و روانی، مقاومت مرا در هم شکسته و مرا به حرف درمی آورند زهی خیال باطل!
جلادان کمیته در ادامه کارهای کثیف شان، چند موش در سلول رها کردند که دخترم می ترسید و وحشت می کرد و خودش را به من می چسباند و می گریست.
در آن شرایط و اوضاع، بایستی به دخترم دلداری می دادم ولی به دلیل ترس از میکروفن های کار گذاشته شده و شنیدن حرف هایمان، پتو را به سر می کشیدیم و به بهانه خوابیدن، در همان وضعیت خیلی آهسته و آرام برایش صحبت می کردم تا بداند اوضاع از چه قرار است.
رفته رفته زخم ها و جراحت های من عفونت کرد و بوی مشمئز کننده آن تمام سلول را فراگرفت، به طوری که ماموران تحمل ایستادن در آن سلول را نداشتند. ماموران که از مقاومت ما عصبانی بودند، شبی آمدند و با درنده خویی رضوانه را با خود بردند و فریادها و استغاثه های من راه به جایی نبرد. دیگر تاب و توانی برایم نمانده بود. برایم زمان چه سخت و سنگین در گذر بود. بی قرار و بی تاب در آن سلول یک ونیم متری این طرف و آن طرف می شدم و هرازگاهی از سوراخ کوچک [دریچه] روی در، راهرو را نگاه می کردم. کسی متوجه رفت و آمدها نبود؛ چون مارگزیده ای به خود می پیچیدم.
صدای #جیغ ها و ناله های جگرسوز #رضوانه قطع نمی شد. سکوت شب هم فریادها را به جایی نمی رساند. ناگهان همه صداها قطع شد… خدایا چه شد؟! هراس وجودم را گرفت. تپش قلبم به شماره افتاد! خدایا چه شد؟! چه بر سر رضوانه آوردند؟!
ساعت 4 صبح که چون مرغی پرکنده هنوز خود را به در و دیوار سلول می زدم. … صدای زنجیر در را شنیدم… به طرف سلول خیز برداشتم. وای #خدایا این رضوانه است که تکه پاره با #بدنی_مجروح، خونین، دو مامور او را کشان کشان بر روی زمین می آورند. آن قطعه گوشت که به سوی زمین ها رها شده رضوانه! #جگر_پاره_من است.
هر آنچه که در توان داشتم، به در کوفتم و #فریاد کشیدم، آن چنان که کنگره آسمان به لرزه درآمد، هر چه که به دستم می رسید دندان می کشیدم، آنقدر جیغ زدم که بعید می دانم در آن بازداشتگاه جهنمی کسی صدایم را نشنیده و همچنان در خواب باشد. .
وقتی دیدم سطل های آبی که بر روی او می پاشند، او را به هوش نمی آورد و بیدارش نمی کند؛ دیگر #دیوانه شدم، سر و تن و مشت و لگد بر هر چیز و همه جا می کوفتم، فکر می کنم زبانم بریده بود که خون از دهانم می آمد؛ دیگر نای فریاد و تحرک نداشتم، بهت زده به #جسم_بی-جان_دخترم از آن سوراخ در می نگریستم … ولی هنوز از #قلبم شرحه شرحه خون می جوشید.
ساعت 7 صبح آمدند و پیکر بی جانش را داخل پتویی گذاشتند و بردند. تصور اینکه رضوانه جان از کالبد تهی کرده و مرده باشد، منفجرم می کرد، چنان که اگر کوه در برابرم بود متلاشی می شد، به هر چیز چنگ می زدم و سهمگین به در می کوفتم و فریاد می زدم: «مرا هم ببرید! می خواهم پیش بچه ام بروم! او را چه کردید؟ قاتل ها! جنایتکارها و…»
در همین حیص و بیص #صوت_زیبای_تلاوت_قرآن میخکوبم کرد: «واستعینوا بالصبر والصلوة و انها لکبیره الّا علی الخاشعین». آب سردی بر این تنوره گُر گرفته ریخته شد، صوت قرآن چنان زیبا خوانده می شد که گویی خدا خود سخن می گفت و خطابم قرار می داد و مرا به صبر و نماز فرامی خواند.
بر زمین نشستم و تازه به خود آمدم و دریافتم که از دیشب تاکنون چه اتفاقی روی داده است. صدا، صدای #آیت_الله_ربانی_شیرازی بود که خیلی سوزناک دلداریم می داد.
#مرضیه_حدیدچی_دباغ
#بانوی_مبارز_انقلاب_اسلامی
#شادی_روحش_صلوات
#جشنواره_پیروزی_انقلاب شهدا و انقلاب
#جشنواره_پیروزی_انقلاب
شهدا و انقلاب
به همراه عدهای دیگرتوسط ساواک دستگیر شد.نصیری رییس ساواک از در وارد شد و به صورت همه سیلی زد. به باهنر چنان زد که عمامه از سرش افتاد.
#شهید_محمدجواد_باهنر
#جشنواره_پیروزی_انقلاب شهدا و انقلاب
#جشنواره_پیروزی_انقلاب
شهدا و انقلاب
در یکی از راهپیماییهای مردم اردکان در انقلاب، پلیس به سوی جمعیت شلیک کرد و در این میان محمدعلی بر اثر اصابت تیر به پهلو شهید شد.
#شهید_محمدعلی_قانعی
اولین شهید اردکان
#جشنواره_پیروزی_انقلاب والفجر 8 مجروح شده بود .
#جشنواره_پیروزی_انقلاب
والفجر 8 مجروح شده بود . برده بودنش یکی از بیمارستان های شیراز .
حافظه اش رو از دست داده بود . کسی رو نمیشناخت حتی اسمش رو هم فراموش کرده بود.
پرستاران یکی یکی اسمهارو می گفتن بلکه عکس العمل نشون بده.
به اسم ابوالفضل که میرسیدن شروع می کرد به سینه زدن. خیال کرده بودن اسمش ابوالفضله!!
رفته بودم یکی از بیمارستانهای شیراز . گفتن : اینجا مجروحی بستریه که حافظه اش رو ازدست داده فقط می دونن اسمش ابوالفضله!!
رفتم دیدنش تا دیدمش شناختمش . عباس بود . عباس مجازی !!بهشون گفتم : این مجروح اسمش عباسه ابوالفضل نیست !
گفتن : ما ها اسمی که آوردیم عکس العمل نشان نداد! وقتی گفتیم ابوالفضل شروع کرد به سینه زدن . فکر کردیم اسمش ابوالفضله!
عباس میون دار هییت بود . توی سینه زنی اونقدر ابوالفضل ابوالفضل می گفت که از حال میرفت بسکه با اسم ابوالفضل سینه زده بود ، این کار شده بود ملکه ذهنش .
همه چیز رو فراموش کرده بود الا سینه زدن با شنیدن اسم #ابوالفضل
شادی روح شهید #عباس مجازی صلوات..
#عکس_تولیدی #مطلب_و_عکس_تولیدی سلام تزیین واحد فرهنگی به مناسبت دهه فجر
#عکس_تولیدی
#مطلب_و_عکس_تولیدی
سلام تزیین واحد فرهنگی به مناسبت دهه فجر
#شهید_محمدحسن_طوسی #پاسداشت_عملیات_والفجر8
خداوند از ما میخواهد که تکلیفمان را انجام و آن مقدار توان که در وجود و وسعمان هست، به کار ببندیم. عمل به این مهم، عامل پیروزی ما در والفجر 8 بود.
#شهید_محمدحسن_طوسی
#پاسداشت_عملیات_والفجر8
#جشنواره_پیروزی_انقلاب شهدا و انقلاب
#جشنواره_پیروزی_انقلاب
شهدا و انقلاب
سال 1357 سرباز بود که به فرمان امام خمینی از پادگان فرار کرد.
علاقهی او به امام بهقدری بود که عکس ایشان را میبوسید و به چشم میمالید.
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
#جشنواره_پیروزی_انقلاب حاج قاسم سلیمانی در شب عملیات والفجر8:
#جشنواره_پیروزی_انقلاب
حاج قاسم سلیمانی در شب عملیات والفجر8:
این آب را میبینید، این آب مهریه فاطمه زهراست؛ خدا را به حق مهریه حضرت فاطمه قسم بدید که امشب از این آب بگذرید و دل امام را شاد کنید.
#جشنواره_پیروزی_انقلاب به پاس حماسهآفرینی مازندران در عملیات والفجر8،
#جشنواره_پیروزی_انقلاب
به پاس حماسهآفرینی مازندران در عملیات والفجر8، افتخار نصب پرچم متبرک حرم مطهر امام رضا(ع) بر گلدستههای مسجد فاو از سوی فرماندهی سپاه پاسداران به فرمانده وقت لشکر ویژه 25 کربلا واگذار شد.