اگر می خواهید کسی با خواسته تان مخالفت نکند این دعا را بخوانید
بعضی وقتا آدم یه جاهایی میره که باید از مسئولی درخواستی داشته باشه. مثلا زمانی که برای اربعین همه رفته بودن سراغ پاسپورتهاشون و خیلی تایم نبود و همه استرس داشتن که ایا میتونن کارشون رو پیش ببرن یا نه. این زمان ها علاوه بر خواست خدا میتونیم با خوندن این دعا به خواستمون برسیم.
👇👇👇👇👇👇👇
چون کسی به کسی حاجتی داشته باشد و خواهد که حاجتش روا شود این آیه را بر دست راست خود سه مرتبه بخواند و دست بهم آورد . چون پیش آن شخص رود و در برابر او دست خود را باز کند مقصودش حاصل گردد
وَيْلٌ لِّكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ (۷) يَسْمَعُ آيَاتِ اللَّهِ
تُتْلَى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِرًا كَأَن لَّمْ يَسْمَعْهَا
فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ (۸) وَإِذَا عَلِمَ مِنْ آيَاتِنَا شَيْئًا
اتَّخَذَهَا هُزُوًا أُوْلَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌمُّهِينٌ
وبلاگ عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
خاطرات کد رهگیری برای وام مسکن قسمت چهارم
خاطرات کد رهگیری برای وام مسکن قسمت چهارم
روزها با کد گرفتن و پیش نویس ارائه دادن میگذشت. اغلب با مدیرمون تو واتساپ در ارتباط بودیم و تو دفتر ۴تا دختر با هم بودیم. برای اینکه مراسم عقد مدیرمون نزدیک بود و همش درگیر خریداش بود. خیلی هم ذوق داشت و همش میگفت من شوهر کردم من شوهر کردم 😁 اما انقدر سرش گرم شوهرش بود وای فای رو که قطع شده بود وصل نمیکرد ما مجبور بودیم خودمون پیگری کنیم اما موفق نشدیم و هرکدوم با فورجی گوشیهامون به سیستم وصل میشدیم کار میکردیم. اینم بگم توکن بعد از مدتی که از دستگاه میومد بیرون برای اینکه دوباره سایت بالا بیاد باید میزاشتیم تو دستگاه و دوباره وارد کاربری میشدیم. خلاصه هی بهم دیگه میگفتیم توکن دست کیه😁 من بودم و فتحی بغل دست هم و نسترن و فاطمه اون ور تر. نسترن و فاطمه رفیق هم بودن از دبستان و فکر کنم متولد ۷۸ بودن و منو فتحی ۷۵ بودیم. در کل من ازشون بزرگتر بودم اما از نظر قیافه نه😎 دختر خوبه دفتر بودم 😅 اما منم شیطنت های خودمو داشتم 😜 دیگه همه دوست شده بودیم یکبار هم دست جمعی رفتیم گرند برگر و همبرگر خوردیم 🤌 اون اولین بار بود که بعد از ۱سال رژیم سفت و سخت؛ رژیمم رو شکستم و نوشابه و ساندویچ خوردم ✋️ اون باعث شد دیگه کمکم رژیمم رو بشکنم و خودم هی برم تنهایی برگر بخورم😋 اخه هیچی نمیخوردم در روز. روزا هم انقدر دغدغه فکری داشتیم و تایپ دیگه واقعا کم میاوردم. بعضی از املاکی ها اگه مبلغ مبایعهنامه شون بالا بود خودشون حضوری میومدن و کد میگرفتن. پیش کد رو براشون میفرستادیم و حضوری برای ویرایش میومدن. تا در باز میزدن من که همیشه حجاب داشتم میرفتم از چشمی چک میکردم ببینم کیه بعدش اگه مرد بود سریع دستور میدادم دخترا حجاب کنن 😁 تیکه کلامم هم این بود؛ دخترا حجابتون رو رعایت فرمایید😜 بعدش میخندیدیم باهم. کنار هم مدل مانتو انتخاب میکردیم. از خانوادمون میگفتیم. خلاصه جمعمون خیلی خوب بود. اینم بگم صبح تا شب ماسک میزدیم. مدیر هروقت میومد میگفت بزارید اول میراحمدی کداشو بنویسه و بعدش میگفت میراحمدی توروخدا خوش خط بنویس 😅 انقدر تند تند مینوشتم که سریعتر برم خونه بد میشد. اوایل کار زودتر از همه کارم رو تموم میکردم چون من فقط با یه بازاریاب کار میکردم و اون سر تایم خسته نباشید بهم میداد و زودتر از بقیه میومدم و میرفتم. تو راه چون هوا دیگه به سمت خنکی رفته بود قشنگ چادرم تو هوا پرواز میکرد و من هی از اینور و اونور بدنم جمعش میکردم. اونجا بودکه من تازه فهمیدم زن زندگی آزادی یعنی چی… اما این زن، زندگی، آزادگی برام خیلی گرون تموم شده بود…. چون…
ادامش رو بعدا مینویسم
ادامه داره…
تو ۵سالگی به بچه چی یاد بدم؟
این دورو زمونه خیلی سخته تربیت فرزند باید واقعا اول از خدا و بعد از اهل بیت مدد بگیریم. احادیث زیادی دربارهی تربیت فرزند هستش که امروز به یکیش برخوردم. اون هم زمانی که پسرک رو حین حرف با شهدا دیدم. کار همیشگیه اونه میره رو چهارپایه و اسم شهیدارو برای خودش میگه.. قطعا محیط خونه در تربیت فرزند میتونه موثر باشه.
اینم اون حدیث زیبا👇👇
امام علی علیه السلام فرمودند:
بیتردید دل کودک و نوجوان چون زمینی خالی، آماده پذیرش هر بذری است که در آن افکنده شود.
وسائل الشیعه، ج۲۱، ص۴۷۸
وبلاگ عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
خاطرات کد رهگیری برای واممسکن قسمت سوم
خاطرات کد رهگیری برای واممسکن قسمت سوم
سلام. بریم سراغ ادامهی خاطراتم. من اون دفتری رو که توش کاش میکردم از دیوار پیدا کردم. خوبیش هم این بود که همه دختر بودیم. روز اول که رفتم مصاحبه گفت بشین و اینی که میگم تایپ کن. منم که تایپم عالی بود و تا نحوه قرارگرفتن دستم رو کیبورد رو دید و یه کلمه تایپ کردم گفت پاشو قبولی. گفت از کی میخوای کار کنی گفتم از همین الان نشستم پشست سیستم و شروع کردم یادگیری با کارکردن سایت ایران املاک و … اون روز همش نگاه کردم و یادداشت کردم. رسما کارم از فرداش شروع شد. اولین پیش کدم رو زدم. تاریخ عقد قرارداد و پایانش رو وارد میکردیم شماره محضر و اطلاعات رو وارد می.گردیم. اگر اجاره نامه بود راحت تر بود کدپستی رو میزدیم تعداد طبقات پلاک و مشخصات ملک رو وارد میکردیم. حالا میرفتیم مشخصات موجر و مستاجر کد ملی هاشون رو وارد میکردیم و ثبت میکردیم و بعدش تازه صفحه اخر برامون باز میشد تا مخصات ریز و مبلغ اجاره و رهن رو وارد کنیم. اینجا دیگه بعد ثبت پیش نویس ارائه میدادیم تا اگر جایی رو اشتباه کردیم به مشکل برنخوریم. حالا اگه کسی خواست کد رهگیری بگیره میگه تایید کنیم و کدش رو بگیریم. دوباره اون صفحه رو باز میکردیم و با پرداخت مبلغی کد رو میگرفتیم. نکتهی سختی که داشت شماره هولوگرام بود. باید حواسمون میموند که موقع تایید شماره هولگرام واقعی رو وارد کنیم ک با اون کد بگیریم. همه اینا رو هم تو فایل ورد میدادیم. همونجا درجا پیرینت میگرفتیم هولوگرام رو میچسوندیم و باید خیلی حواسمون جمع میبود. مهر دفتر رو هممیزدیم و با پیک میفرستادیم به املاکا. روزی ۴۰بار فک کنم پیک میگرفتیم. دیگه زنگ میزدیم خودش میدونست و موتوری میفرستاد. ما یه سره کار میکردیم این وسط یه ۱۰ دقیقه زمان نهار بود که من چون نمیخوردم اون تایم رو نمازم رو میخوندم. جایی نبود و گوشه دفتر جانماز مینداختم و میخوندم. روزام این مدلی میگذشت. اهان اینم بگم ما هرروز بعد کارمون تا ساعت ۷ونیم باید تعداد کد رهگیری هایی که توشته بودیم رو داخل دفتری مینوشتیم تا مدیر چک بکنه من یه روز ۳۲ تا کد زدم اون بیتشرین کدم بود تو ۲ماه و نیمی که اونجا بودم. اما روزای اخر ۵تا با زحمت میزدیم. شبا هم که می اومدم اگر خیلی خوش شانس بودم انتن تلویزیون کار میکرد و سریال روزگار غریب رو میدیدم و میخوابیدم. بقیش برای بعد
ادامه داره
نون و ماست
پریشب داشتم سفرهی شام رو آماده میکردم. دوتا خیار خورد کردم با یه کاسه ماست و بقیه شام و گذاشتم روی سفره. رفتم تا اشپزخونه تا قابلمه برنجرو بیارم و از کنار اوپن یهو چشمم خورد به دبه ماست سون و خیارا… یهو پریدم به سال گذشته، یهو انگار خسته و کوفته بدون نهار خوردن از سرکار برگشتم خونه و جز نون و ماست چیزی منتظرم نبود. برا منی که همه چیزم اصول داشت یهو خیلی سخت بود این همه تنهایی… اون اوایل حتی همهجای خونه نت نداشتم و فقط یه جا نت میومد که همش مجبور بودم اونجا بشینم… غم اومد تو دلم یاده سختیا افتادم… خداروشکر الان خوبم… خوبیم… همه چی با سختیاش قشنگه… گاهی باید بگذری از همه چی تا خدا هم از تو بگذره…
خدایا مرسی که همیشه هوای منو داری…
ای پناه بی پناهان…
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
چیکار کنم شوهرم دوستم داشته باشه؟
یه چیزی که همیشه بهش معتقدم اینه که دعاها و ذکرها باعث میشه هم دلمون آروم بشه و هم چم و خم کارها بیاد دستمون. یه روزایی انقدر مفاتیح دستم بود و ساعتها دعا میخوندم که اینو به چشم دیدم.
حالا اگه میخوای همسرت دوستت داشته باشه و کمتر مشکلات خانوادگی و دعوا داشتی باشی کافیه روی ذکر یا حی یا قیوم مداومت کنی و باهاش عجین بشی.
گاهی هم انقدر مشکلات ریخته سرت و ناراحتی نمیدونی چیکار کنی. مثل این روزا و جریانات مهسا امینی و اغتشاشات اما من میدونم راهکار رهایی از این همه مشکلات و اعصاب خوردیا چیه. حضرت آیت الله بهجت فرموده اند: بهترین ذکر این است که از پیامبر(ص) به ما رسیده که فرمودند:
ایمنی امت من از ناراحتی در ذکر زیر است
لا حَولَ وَ لا قُوَّهَ إِلّا بِاللهِ العَلِیِّ العَظیم لا مَلجَأَ وَ لا مَنجا مِنَ اللهِ إِلّا إِلَیه
هيچ دگرگونى و نيرويى مگر به اتّكاى خدا نيست و پناه و گريزى از خدا جز به سوى او نيست
منبع: نکته های ناب،ص7۱
وبلاگ عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
خاطرات کار و کد رهگیری برای وام مسکن قسمت دوم
خاطرات کار و کد رهگیری برای وام مسکن قسمت دوم.
سلام. اومدم تا قسمت دوم خاطرات کدرهگیری برای وام مسکن رو تعریف کنم. روزها از ساعت ۸ونیم بیدار میشدم اول صبحانه میخوردم. اون روزا تو رژیم سختی بودم چون تا ۱ماه قبلش به شدت ورزش بدنسازی و سی ایکس حرفهای کار میکردم. صبحانه یه لیوان آب جوش و ارده و خرما میخوردم. طبق معمول نهار هم نمیخوردم چون ترک نهار بودم فقط یه علی کافه یا نسکافه بدون قند. دفترچمو مینداختم توی کیفمو چادر رو سر میکردم و میرفتم به سمت محل کار. خونه به محل کارم نزدیک بود. ۱۰ دقیقه پیاده روی میکردم. یه ساختمان ۴طبقهی اداری با یه نگهبان پیرمرد مهربون. هرروز با سلام کردن بهش یادمون میومد اینجا نگهبانی هم داره. کلید داشتم چون از همه مقرراتی تر بودم و برای اینکه همیشه منتظر بقیه وایمیستادم مدیر بهم کلید داده بود. خلاصه در رو باز میکردم و میرفتم پشت سیستمم و روشنش میکردم. یادش بخیر عاشق سیستمم بودم 😊قدیمی بود اما به شدت خوش دست. منو یاد ۱۵سالگیم مینداخت.
وارد سایت ایران املاک دات آی آر https://www.iranamlaak.ir/ میشدم. حالا نوبت به این بود که وارد پنل کاربری بشیم و یوزر و پسورد لازم بود تو این قسمت نیاز داشتیم به توکن. توکن چیه؟ توکن یه چی مثل فلش هست که وارد دستگاه میکنیم و با داشتن اون یوزر و پسوورد رو وارد میکنیم تا بتونیم وارد پنل کاربری بشیم. توکن به اسم یکی هست که از اتحادیه مجوز داره. دقیقا نمیدونم اما تو همین مایه هاس.. خب وارد که میشدیم دیگه پنل کاربری داشتیم و میتونستیم اجاره نامه جدید یا مبایعه نامه جدید ویرایش یا درست کنیم. و کد رهگیری بگیریم
خب بقیش بره برای بعد..
ادامه داره
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
ترشی مخلوط آسان
دست به کار شدم و امروز یه نصف دبه ترشی مخلوط درست کردم. میدونمکه خوب میشه و بچهها عاشقش میشن. بار اولم بود که درست کردم و تجربهی جالبی بود در کنار بچههام. از دیروز کوثربلاگ و کوثرنت قط بود و من به شدت هوس نوشتن به سرم زده بود. اما صبر کردم و حتی توی نوت گوشیم هم ننوشتم. این روزها هرچیزی رو نگاه میکنم یاد چیزایی میوفتم.
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
کد رهگیری برای وام مسکن
پارسال همین موقعها توی یه دفتری کار میکردم که کد رهگیری برای وام مسکن میگرفتیم. یه دفتر ۸۰ متری با با ۵تا رایانه و ۵تا دختری که از ۱۰صبح تا ۸شب همش در حال دیدن و تایپ جزئیات قولنامهها، اجارهنامهها و مبایعهنامه ها بود. باید کلی پیش نویس ارائه میدادیم تا یکی از املاکها درخواست کد رهگیری کنه. یعنی ما در مثلا روز ۴۰ تا پیش نویس میزدیم و میفرستادیم اما از این ۴۰تا نهایت ۲۰۰تاش کد رهگیری برای وام میخواست. خلاصه اونجا ما روزمزد بودیم و هر کد ۱۰ تومان برامون داشت. مدیر دفتر هم خانم بود و همکارام هم ۴تا دختر بودند که ۴سال ازم کوچیکتر بودن. دغدغشون هم بیکار نبودن تو خونه بود. جز تفریح به چیز خاصی فکر نمیکردن و همش درحال اهنگ گوش دادن بودن. دخترای بدی نبودند با هم چند باری رفتیم بیرون و همبرگر خوردیم.
مدیرمون خیلی غرغرو بود🤣 همش به همکارام میگفت من از میراحمدی خوشم میاد با ادبه😎😜 خلاصه تا ۲۵ابان اونجا کار کردم. به خاطر اینکه جلوی وام هارو گرفته بودن و چون من نیاز مالی داشتم دیگه به صرفه نبود که اونجا کار کنم بعدش واقعا خسته شده بودم از انتظار کشیدن. 🤣 دلم رو زده بود راستیتش.
ادامش رو باز مینویسم
وبلاگ عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
امامتت مبارک
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران تا از دل بشویی غم های روزگاران
نهم ربیع الاول ، روز آغاز امامت و ولایت آقا امام حجة ابن الحسن عسگری (عج) را بر ساحت آن امام حمام و تمام شیعیان آن حضرت تبریک عرض می نمائیم.
الهی هیچ مادری مریض نشه
الهی هیج جای دنیا مادری مریض نشه.مادر وقتی مریض میشه همه چی میریزه به هم…
روضهی کودکانه
اشک تو چشمام جمع شده و به خاطر اندکی مریضی توان چینش کلمات را ندارم و میخوام ساده حرف دلم را بزنم. اقاجانم یا صاحب الزمان بهتون تسلیت میگم اقا.. تو این روزا همه دارن دل شما رو میشکنن. اقاجانم قربون قلبت برم تنها کاری که از دستم بر میاد شناساندن شما و اهل بیت به فرزندانم است. تاجایی که در توان بود با این کتاب روضه خوان پدر عزیزتان برایشان بودم.
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
دختر غمگین
خب یه ذره غمگینم چون با وجود پیامرسانها و کانال ها و … دیگه کسی نمیاد تو وبلاگا و مطالب رو بخونه. اینو به خاطر وبلاگ جدیدی که درست کردم میگم.
https://shohadayeorazan.kowsarblog.ir/
خلاصه چند سالی هست وبلاگهای قبلی با این اسم رو همه چیش رو گم کردم و الان نمیتونم حذفشون کنم خلاصه باید کلی روش وقت بذارم تا بیاد تو موتور جست و جوگر قبلا بهتر بود.نمیدونم چرا الان سختتر شده.
خلاصه اونجا هم سر بزنید تا زودتر بره تو موتور جست و جو
_- سلیمانا از این خرمن فقط یڪ خوشه میخواهم . . - زگوشه گوشهی ِدنیا فقط ششگوشه میخواهم
سلیمانا از این خرمن فقط یڪ خوشه میخواهم
زگوشه گوشهی ِدنیا فقط ششگوشه میخواهم
صلیاللهعلیكیااباعبدالله♥️
همدردی با دوستان افغانم
اولینبار بود که با چند نفر که اهل افغانستان بودند ارتباط داشتم. هیچ وقت فکرش را هم نمیکردم یک دوست صمیمی داشته باشم که انقدر همدل و همراز هم باشیم. اولینبار که در نیلز دیدمش ناخداگاه به دلم نشست و از آن روز همدم و همدل یکدیگر شدیم. ساعتها کنار هم کار میکردیم و هربار با صورت خسته و بیحال همدیگر را نگاه میکردیم با لبخند به هم قوت قلب میدادیم. همیشه از سختیهای زندگی و نداشتن شناسنامهی درست و حسابیاش ناراحت بود. این روزها درگیر ثبتنام مدرسهی دخترش است اما هنوز موفق نشده تا دخترش را در مدرسه ثبتنام کند. همهی آنروزهایی که هردو یک غم مشترک داشتیم به یکدیگر امید میدادیم. هروقت ناراحت بود دستی به روی شانههایش میگذاشتم و میگفتم:<<خدا پشت ماست هوای مارو داره غصه نخور دختر>> لبخندی میزد و به نشانهی تاکید سری تکان میداد.
ماه رمضان که شد، هیچ کس تو نیلز روزه نبود. من و ۲نفر از همکاران افغانم کنار یکدیگر افطار میکردیم و به قول آنها خوجول (بامیه) میخوردیم. جز ادب و احترام چیزی از آنها ندیدم. از ۲۰تیر که فهمید دیگر قرار نیست من را در محل کار ببیند غصهاش گرفت. من آنجا همهی داشتههایش بودم. چون به غیر از من هیچ کس حامیاش نبود.ما هردو فقط خدارا داشتیم. محکم بغلم کرد و بغضش گرفت. همهی روزهای سختی که داشتیم، همه شوخیها به یادمان آمد. اما هردو خوشحال بودیم چون دوستیمان محکم شده بود. حالا به خاطر این حس دوستانه حتما باید برایشان چند خطی مینوشتم تا بدانند که غم آنها غم من هم است و میخواهم احساس همدردیام را نشان دهم. دختران افغان گناهی نداشتند و پی درس و دانش بودند اما سایهی شوم داعش آنها را از ادامهی زندگی محروم کرد.
شِنقِل بهت تسلیت میگم.
آ با کلاه یا بدون کلاه؟
سلام صبح روز یکشنبه بخیر✋️ امروز معلم دخترک جلسه گذاشته بود تو مدرسه. یه سر رفتیم و حرفاشو زد و تمام. معلم خوبیه. تاکید داشت بچهها مسئولیتپذیر تر بشن. خداروشکر زینب تو اون ۱سال قشنگ فهمید مسئولیت چیه.. خلاصه معلم حرف زد. مدیر حرف زد و التماس دعا داشت🤣 معاون پرورشی هم که داشت استعداد بچهها رو کشف میکرد.😄 هنوزم که هنوزه دوست دارم برم سر صف قران بخونم. یادش بخیر تنها کسی که همیشه صداش میزدن من بودم. سال سوم دبیرستان که نهایی بود امتحانات تو مدرسهی دیگه امتحان میدادیم. اونجا هم داوطلب شدم قبل شروع امتحان قران بخونم. اکثرا سورهی واقعه رو میخوندم(جز ۳۰رو از ۹سالگی با کمک مادرم حفظ کردم) هرروز ایاتی از سوره واقعه رو با صوت میخوندم. مدیر مدرسه خیلی خوشش میومد و همین شد بهم یه شال هدیه داد. یادش بخیر. هرروز که بیشتر با زینب میرم مدرسه و میام بیشتر خاطراتم زنده میشه.
داشتم از مسئولیت میگفتم از بحث اصلی دورنشیم 🤭👇👇👇
اگر از کودک خود خواسته اید کاری را انجام دهد، بگذارید خودش آن کار را تمام کند.
حتی اگر در مقایسه با مدت زمانی که شما می توانید آن کار را انجام دهید، به دو برابر آن زمان یا مقدار بیشتری وقت نیاز داشته باشد.
حتی اگر جمع کردن لباس خواب برای او پنج دقیقه هم طول می کشد، بگذارید که او خودش این کار را انجام دهد. مگر اینکه واقعا عجله داشته باشید.
در این حالت، وقتی خودش کار را تمام میکند در مقایسه با زمانی که شما کار او را تمام کنید، او احساس موفقیت و اعتماد به نفس بیشتری تجربه خواهد کرد.
وبلاگ عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
پاییز با طعم کاپوچینو
عصر همتون بخیر. دیگه پاییز شده و روزها کوتاه و شبها بلنده. ظهرا وقتی نهار بچههارو میدم و خیالم از بابت ظرفا راحت میشه. سریع شیر رو داغ میکنم. فنجونم رو آماده میکنمو پودر کاپوچینو رو داخلش خالی میکنم. تا شیر جوش بیاد فکر میکنم خب کجا بشینم بخورمش که خستگیم در بره🤭 ترجیح میدم بشینم رو به روی مبلی که مستقیم به تلویزیون میخوره و پامو میندازم رو پام و کاپوچینو رو تا ته میخورم😋 اطرافیان به علاقهی من به کاپوچینو خبر دارن🤣یادمه وقتی میرفتم نیلز به دوستم میگفتم هرچی خواست بگیره برام فقط نسکافه یا کاپوچینو بگیره چون خیلی خوشحالم میکنه. خلاصه جاتون خالی خوردم و جزوه بارگزاری کردم تو اون یکی وبلاگم. الانم یه دس فوتبال با بچهها بازی کردم🤭 من بیشتر از بچهها بچم🤣 چون به این نتیجه رسیدم👇👇👇
اگر قرار بود یک بار دیگر فرزندم را بزرگ کنم، کمتر خودم را جدی می گرفتم، اما جدی تر با او بازی می کردم
دشت های بیشتری با او می پیمودم و ستارگان بیشتری را با او تماشا می کردم.
کمتر او را می کشیدم که تندتر راه برود و بیشتر او را در آغوش می کشیدم.
رفتار خشک و سخت گیرانه ام را کمتر به کار می بردم و در عوض بیشتر حمایتش می کردم.
به جای فکر کردن به ساختن خانه، اعتماد به نفس او را بهتر می ساختم.
خلاصه که بعله روزای ما اینجوری میگذره
وبلاگ عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
دعای چهار حمد رو میشناسی؟
سلام✋️ دعای چهار حمد رو تا حالا خوندید؟یادمه ۷مهر سال ۹۹ یه مفاتیح بزرگ خریدم با جلد چرمی. هرروز فهرستش رو نگاه میکردم و دعاهای جدید یاد میگرفتم. یادمه وقتی به این دعا رسیدم معنیش رو خیلی دوست داشتم و کلی با معنیش گریه کردم از بس زیباس معنیش.
۱_ستایش خدا را که خود را به من شناساند و مرا کوردل نگذاشت.
2 – ستایش خدا را که مرا از امت حضرت محمّد صلی الله علیه و آله قرار داد.
3 – ستایش خدا را که روزیم را در دست خودش قرار داد و آن را در دست مردم ننهاد.
4 – ستایش خدا را که گناهانم وعیوبم را پوشاند و مرا در میان مردم رسوا نکرد.
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
کدو حلوایی میقولی؟
از ساعت ۱۰ شب به بعد دیگه برای خودم زندگی میکنم. بچهها میخوابن و منم میام پای وبلاگ و وقت میگذرونم. دوست دارم این تایم رو چون بدون دغدغم و راحت بدون استرس میشینم و خوراکی های یواشکیمو میخورم🤣 امشب کدو حلوایی درست کردم😋 خوب بود اما بدون علی نچسبید😄 به قول علی کدو حلوایی مزه بهشت میداد😂 پختنش کاری نداره با شکر میزاری بپزه اخر سر در قابلمه رو برمیداری تا شکرش غلیظ بشه همین😁 حالا بگو ببینم کدو حلوایی میقولی؟
کرب و بلا ای کاش من مسافرت بودم
دیروز عجیب حال و هوای این مداحی زده بود به سرم… مداحی قشنگیه خیلی دوسش دارم.
کرب و بلا ای کاش من مسافرت بودم
محرمی کاش میشد که زائرت بودم
مسافرت بودم
ذکر حسین این شب ها شده گل آهنگم
از حرم اربابم نگو که دل تنگم
دوباره دل تنگم
من موج فراتم که همش در تب و تابم
من موج فراتم که همش در تب و تابم
من موج فراتم که همش در تب و تابم
از کرب و بلا برام نگین خیلی خرابم
دل تنگ حسینه
بین الحرمینه
﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏
کرب و بلا میدونی چقدر گرفتارم
کبوتر زخمی صحن علمدارم
سگ علمدارم
صحن چشام ابری بارون الماسه
روح و دل و جون من تو کف العباسه
دل پیش عباسه
کاشکی به زیارتش بشیم دوباره نائل
دل پر میزنه تا که میگن یاابوفاضل
ساقی مؤدب
ای حامی زینب
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
دانلود مداحی کرب و بلا ای کاش من مسافرت بودم جواد مقدم